متأسفانه بسیاری از ما فکر می کنیم که اگر خودمان را به آتش بکشیم
تا دیگران گرم شوند ، چه انسان شریفی هستیم . . .
(دکتر هلاکویی)
سفر کن و به هیچکس نگو
مثل یک داستان واقعی زندگی کن
و به هیچ کس نگو
با خوشحالی زندگی کن و به
هیچ کس نگو
مردم چیزهای قشنگ را خراب می کنند
چند سال بعد از اینکه از دنیا مى روید
هیچکس به خاطر نخواهد آورد که چقدر ثروتمند و زیبا بوده اید
اما همه یادشان خواهد ماند …
که چه تأثیرى روى دلها و ذهن ها گذاشته اید
شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آن را نوسازی کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شریط محیطی داری فضایی خالی بین دیوار های چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پشتش فرو رفته بود. دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد . وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد! این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!
اما براستی چه اتفاقی افتاده بود؟ که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته به مدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده! چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است . متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یک دفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد ! مرد شدیدا منقلب شد !چهار سال مراقبت. واقعا که چه عشق قشنگی! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ! عشقی که برای زیستن و ادامه ی حیات، حتی در مقابله با مرگ همنوعش او را دچار هیچگونه کوتاهی نکرده بود!
اگه موجودی به این کوچکی بتونه عشقی به این بزرگی داشته باشه پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق همدیگه باشیم و شاید هم باید پایبندی رو از این موجود درس بگیریم ، البته اگر سعی کنیم خیلی بهتر از این ها می توانیم چرا که باید به خود اییم و بخواهیم و بدانیم، که انسان باشیم ...
روزی زنی جوان به سراغ مادرش رفت و در مورد زندگیاش و اینکه چقدر شرایط برای او سخت شده است با وی صحبت کرد. او مطمئن نبود که بتواند ادامه دهد و از جنگیدن و تقلا کردن در زندگی خسته شده بود. برای او، به نظر میرسید هر مشکلی که رفع میشود مشکل بعدی سر باز میکند.
مادرش او را به آشپرخانه برد و 3 ظرف را پر از آب کرده و هر 3 را روی شعله قرار داد. سریعا آب درون ظروف به جوش آمدند. او در ظرف اول هویج قرار داد، در ظرف دوم تخممرغ و در سومی دانههای قهوه ریخت. سپس بدون آنکه حرفی بزند نشست و منتظر شد تا آنها در آب بجوشند. پس از حدود بیست دقیقه زیر آنها را خاموش کرد.
او سپس هویجها را درآورد و در کاسهای ریخت. تخممرغ را نیز بیرون آورد و در کاسه قرار داد. سپس با ملاقه قهوه را نیز بیرون آورده و در کاسه دیگری ریخت. آنگاه رو به دخترش کرد و پرسید: «به من بگو چه میبینی؟»
زن جوان پاسخ داد: «هویج، تخممرغ و قهوه!». مادر او را نزدیکتر آورد و از او خواست تا هویجها را لمس کند. او این کار را انجام داد و متوجه شد که آنها نرم شدهاند. سپس از وی خواست تا تخممرغ را بشکند. بعد از کندن پوست دختر متوجه شد که تخممرغ پخته شده است. و در نهایت، از او خواست تا قهوه درست شده را بچشد. دختر خندید و بوی غلیظ آن را استشمام کرد. سپس دختر از مادر پرسید: «خب این معنایش چیست مادر؟»
مادرش توضیح داد که علیرغم اینکه همه اینها به یک مشکل دچار شدند – آب جوش- ولی هر کدام به شکلی متفاوت واکنش نشان دادند. هویج قوی، سخت و تسلیم ناپذیر وارد شد ولی پس از آنکه در معرض آب جوش قرار گرفت نرم و ضعیف شد.
تخممرغ شکننده بود. پوسته بیرونی نازکش از مایع داخلش محافظت میکرد. ولی پس از قرار گرفتن در آب جوش، درونش سخت شد!
دانههای قهوه بسیار منحصربهفرد بودند. پس از قرار گرفتن در معرض آب جوش آنها آب را عوض کردند.
مادر از دختر پرسید: «تو کدامیک از آنها هستی؟».
وقتی یک گرفتاری و مشکل به شما رو میکند چگونه واکنش نشان میدهید؟ آیا شما یک هویج هستید، یک تخممرغ هستید یا یک دانه قهوه؟ به این فکر کنید: من کدامیک هستم؟ آیا من هویج هستم که به نظر قوی میرسم ولی در مواقع درد و سختی با حرارت عوض میشوم؟ آیا من روحیهای روان و سیال دارم و بعد از یک مصیبت، پایان یک رابطه یا یک مشکل مالی پوستهام همچنان همان طور به نظر میرسد ولی در باطن سخت شدهام و روحیه و قلبی سنگی پیدا کردهام؟ یا مانند یک دانه قهوه هستم؟ دانه قهوه آب داغ- شرایط سخت و دردآور- را عوض میکند به جای آنکه خودش عوض شود. وقتی آب داغ شود، قهوه عطر و بو از خودش متصاعد میکند.
اگر شما مانند دانه قهوه باشید، وقتی شرایط سخت شود بهتر میشوید و شرایط اطراف خود را تغییر میدهید. از خود بپرسید که وقتی تاریکترین دورانها را سپری کردید، آیا یک پله بالاتر میروید؟ شما چطور شرایط سخت را مدیریت میکنید؟ شما مانند هویج هستید یا تخممرغ یا دانه قهوه؟
هیچی به اندازه درس خوندن کنار همسر منو خوشحال نمی کنه :-)
دو دانشجوی روانشناسی که هم کلاسن و با هم فردا امتحان خیلی سخت دارن از شما می خوان واسشون دعا کنید :-))