گاه نوشت های من

خاص مثل همه، ساده مثل خودمون

گاه نوشت های من

خاص مثل همه، ساده مثل خودمون

گاه نوشت های من

می‌نویسم
تا بماند
تا بداند
و
بخواند

داریم صاحب گل پسر میشیم :-))

فداش بشه بابایی :-))))

خدایا شکرت

۶ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۷ ، ۲۰:۴۹
پارسا جهانگیری

متأسفانه بسیاری از ما فکر می کنیم که اگر خودمان را به آتش بکشیم

تا دیگران گرم شوند ، چه انسان شریفی هستیم . . .

(دکتر هلاکویی)

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۷ ، ۱۹:۳۸
پارسا جهانگیری

هیچوقت
یکی را با همه ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ!

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۴۵
پریسا طاهری

سفر کن و به هیچکس نگو 

مثل یک داستان واقعی زندگی کن

و به هیچ کس نگو

با خوشحالی زندگی کن و به

هیچ کس نگو

مردم چیزهای قشنگ را خراب می کنند

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۲۶
پارسا جهانگیری

همه بشرند اما بعضی ها انسانند!

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۵۶
پارسا جهانگیری

مرد کشاورزی بود که یک قاطر پیر داشت. قاطر در گودال آبی افتاد مرد کشاورز سر و صدای قاطر را شنید و متوجه قضیه شد. کشاورز بالای سر او رسید و پس از اینکه خوب همه چیز را ارزیابی کرد فکر کرد نه قاطر و نه گودال آب هیچکدام آنقدر ارزش ندارند که بخواهد برای آنها هزینه زیادی بکند. بنابراین همسایه خود را خبر کرد و به کمک هم تصمیم گرفتند قاطر بیچاره را در همان گودال آب دفن کنند.
وقتی که آنها برای پر کردن گودال آمده بودند قاطر بیچاره از هوش رفته بود. اما همینکه آنها مشغول بیل زدن بودند و خاک داخل گودال می ریختند مقداری از آن خاک پشت حیوان می ریخت و نا خود آگاه تکان می خورد. این صحنه چیزی را به فکر کشاورز انداخت هر وقت که از قاطر برای جمع آوری فضولات استفاده می کرد و مقداری از آن پشت او می ریخت قاطر خود را تکان می داد و یک قدم به جلو بر می داشت. ناگهان چشمانش برق زد و فریاد زد: اون خودشو تکون می ده و یک قدم میاد بالا!
سپس یک بیل خاک برداشت و پشت قاطر ریخت قاطر به عادت همیشه خود را تکان داد و یک قدم بالا آمد یک بیل دیگر و قاطر قدمی دیگر همینطور این کار تکرار شد این کار به نظر مانند شکنجه می آمد و می شد خستگی و ناتوانی جیوان بیجاره را در حرکاتش دید. اما فاطر پیر به حرکات خود ادامه می داد خود را تکان می داد و قدم بر می داشت. و خاکی که برای دفن کردنش آورده بودند حالا تبدیل شده بود به تکیه گاهی تا قدمی بالاتر بردارد.
خیلی طول نکشید که قاطر پیر خسته و ناتوان شد ولی این وقتی بود که از دیواره گودال بالا آمده بود. آنچه که به نظر می رسید برای دفن کردن او به کار می رود به کمک او آمد و جانش را نجات داد. و فقط به خاطر روشی که با مصیبت روبرو شده بود توانست نجات پیدا کند.

زندگی این است اگر با مشکلات خود روبرو شویم و به آنها به صورتی مثبت پاسخ دهیم، و در برابر سختی ها، تلخی ها تسلیم نشویم یا خود را سرزنش نکنیم و بدنبال مقصر نگردیم آنگاه است متوجه می شویم چه توانایی برای برداشتن مشکلات در وجود ما هست توانایی که تا به حال به آن بی توجه بوده ایم.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۷ ، ۰۹:۵۸
پریسا طاهری

چند سال بعد از اینکه از دنیا مى روید

هیچکس به خاطر نخواهد آورد که چقدر ثروتمند و زیبا بوده اید

اما همه یادشان خواهد ماند …

که چه تأثیرى روى دلها و ذهن ها گذاشته اید

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۴۲
پارسا جهانگیری

اولین شب قدر با هم بودن رو گذروندیم :-)

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۱۸
پارسا جهانگیری

شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آن را نوسازی کندتوضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شریط محیطی داری فضایی خالی بین دیوار های چوبی هستنداین شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پشتش فرو رفته بوددلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرداین میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!

اما براستی چه اتفاقی افتاده بود؟ که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته به مدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده ماندهچنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یک دفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد مرد شدیدا منقلب شد !چهار سال مراقبتواقعا که چه عشق قشنگییک موجود کوچک با عشقی بزرگعشقی که برای زیستن و ادامه ی حیات، حتی در مقابله با مرگ همنوعش او را دچار هیچگونه کوتاهی نکرده بود!

اگه موجودی به این کوچکی بتونه عشقی به این بزرگی داشته باشه پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق همدیگه باشیم و شاید هم باید پایبندی رو از این موجود درس بگیریم ، البته اگر سعی کنیم خیلی بهتر از این ها می توانیم چرا که باید به خود اییم و بخواهیم و بدانیم، ‏که انسان باشیم ...

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۱۷
پارسا جهانگیری

روزی زنی جوان به سراغ مادرش رفت و در مورد زندگی‌اش و اینکه چقدر شرایط برای او سخت شده است با وی صحبت کرد. او مطمئن نبود که بتواند ادامه دهد و از جنگیدن و تقلا کردن در زندگی خسته شده بود. برای او، به نظر می‌رسید هر مشکلی که رفع می‌شود مشکل بعدی سر باز می‌کند.

 مادرش او را به آشپرخانه برد و 3 ظرف را پر از آب کرده و هر 3 را روی شعله قرار داد. سریعا آب درون ظروف به جوش آمدند. او در ظرف اول هویج قرار داد، در ظرف دوم تخم‌مرغ و در سومی دانه‌های قهوه ریخت. سپس بدون آنکه حرفی بزند نشست و منتظر شد تا آن‌ها در آب بجوشند. پس از حدود بیست دقیقه زیر آن‌ها را خاموش کرد.

او سپس هویج‌ها را درآورد و در کاسه‌ای ریخت. تخم‌مرغ را نیز بیرون آورد و در کاسه قرار داد. سپس با ملاقه قهوه را نیز بیرون آورده و در کاسه دیگری ریخت. آنگاه رو به دخترش کرد و پرسید: «به من بگو چه می‌بینی؟»

زن جوان پاسخ داد: «هویج، تخم‌مرغ و قهوه!». مادر او را نزدیک‌تر آورد و از او خواست تا هویج‌ها را لمس کند. او این کار را انجام داد و متوجه شد که آن‌ها نرم شده‌اند. سپس از وی خواست تا تخم‌مرغ را بشکند. بعد از کندن پوست دختر متوجه شد که تخم‌مرغ پخته شده است. و در نهایت، از او خواست تا قهوه درست شده را بچشد. دختر خندید و بوی غلیظ آن را استشمام کرد. سپس دختر از مادر پرسید: «خب این معنایش چیست مادر؟»

مادرش توضیح داد که علیرغم اینکه همه اینها به یک مشکل دچار شدند – آب جوش- ولی هر کدام به شکلی متفاوت واکنش نشان دادند. هویج قوی، سخت و تسلیم ناپذیر وارد شد ولی پس از آنکه در معرض آب جوش قرار گرفت نرم و ضعیف شد.

تخم‌مرغ شکننده بود. پوسته بیرونی نازکش از مایع داخلش محافظت می‌کرد. ولی پس از قرار گرفتن در آب جوش، درونش سخت شد!

دانه‌های قهوه بسیار منحصربه‌فرد بودند. پس از قرار گرفتن در معرض آب جوش آن‌ها آب را عوض کردند.

مادر از دختر پرسید: «تو کدامیک از آنها هستی؟».

 وقتی یک گرفتاری و مشکل به شما رو می‌کند چگونه واکنش نشان می‌دهید؟ آیا شما یک هویج هستید، یک تخم‌مرغ هستید یا یک دانه قهوه؟ به این فکر کنید: من کدامیک هستم؟ آیا من هویج هستم که به نظر قوی می‌رسم ولی در مواقع درد و سختی با حرارت عوض می‌شوم؟ آیا من روحیه‌ای روان و سیال دارم و بعد از یک مصیبت، پایان یک رابطه یا یک مشکل مالی پوسته‌ام همچنان همان طور به نظر می‌رسد ولی در باطن سخت شده‌ام و روحیه و قلبی سنگی پیدا کرده‌ام؟ یا مانند یک دانه قهوه هستم؟ دانه قهوه آب داغ- شرایط سخت و دردآور- را عوض می‌کند به جای آنکه خودش عوض شود. وقتی آب داغ شود، قهوه عطر و بو از خودش متصاعد می‌کند.

اگر شما مانند دانه قهوه باشید، وقتی شرایط سخت شود بهتر می‌شوید و شرایط اطراف خود را تغییر می‌دهید. از خود بپرسید که وقتی تاریک‌ترین دوران‌ها را سپری کردید، آیا یک پله بالاتر می‌روید؟ شما چطور شرایط سخت را مدیریت می‌کنید؟ شما مانند هویج هستید یا تخم‌مرغ یا دانه قهوه؟

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۵۶
پارسا جهانگیری